جنون پرواز

مینوشتم، زمانی که بسیجی بودم...

جنون پرواز

مینوشتم، زمانی که بسیجی بودم...

جنون پرواز

اللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِیَّکَ
خدایا خودت را به من بشناسان که اگر خودت را نشناسانى پیامبرت را نشناسم

اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَ
خدایا رسولت را به من بشناسان که اگر رسولت را نشناسانى حجتت رانشناسم

اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى
خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر نشناسانى از دین خود گمراه گردم.


اللهم عجل لولیک الفرج .
اللهم احفظ قائدنا امام الخامنه ای .

آخرین نظرات
پیوندها

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

                                بسم الله الرحمن الرحیم

                       لاحول ولاقوة الا باالله العلی العظیم

 

                                                                      

نزدیک 1ساعته دستام  دارن صفحه کلیدو نوازش میکنن ولی دریغ از نوشتن ،حتی یک کلمه....

خیلی وقته ننوشتم البته به قول یکی از همسنگری ها قلممون هم

 چندان شیوانیست  به هرحال.

 

دیدین وقتایی که خیلی حرف واسه گفتن دارین  و تو آرشیو ذهنتون دنبال بهترین لغت ها میگردین کمتر  پیدا میکنین ،واژه ای  که حرف دلتون  رو تو خودش بگنجونه؟؟

الان این حس رو حس میکنم.

اونقد حرف دارم که تو این  پست فقط تیتر وار مینویسم و رد میشم،

رد میشم از تمام اتفاقای این  چند ماه ، این چند ماه که به اندازه ی چند سال پیر نه!!!!!!!بزرگم کرد .

 

    غزه:

یکی از دوستام میگفت تو باید حاج احمد متوسلیان رو خیلی دوست داشته باشی چون خدمت  وشهادتش تو منطقه ای بوده که همیشه میگی اسم اونجا  باشهید وشهادت  گره خورده...

*امان از رمضان با تمام حالا وهوای غریبش

*وامان از رمضان غزه ، که تلاقی خون بود  و ورزش ، و یک توحش مدرن به معنای واقعی.

*یه سیب افتاد ونیوتون جاذبه رو کشف کرد صدها کودک فلسطینی به زمین افتاد وکسی انسانیت روکشف نکرد

*ولی این بار نیاز به نیوتن نبود چون صدای زجه ی کودکان مظلوم غزه انقدر بلند بود که وجدان های درخواب رابیدارکند واسرائیل وامریکای جنایتکار وسران نامسلمان کشورهای مسلمان عربی  را رسواتراز همیشه  کند.

 

 اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ

 

کرب وبلا:

رفته بودم خونه ی اقاماشاالله  خانمش گفت نیست رفته کربلا ،عصر که  برگشته بودم دلم گرفته بود نشستم تو حیاط  باخودم گفتم، بیا ما تو حسرت یه لحظه دیدن بین الحرمین داریم میسوزیم،انوقت ارباب خونه ی اقا ماشاالله که میاد هیچ  سال به سال هم دعوتش میکنه کرب وبلا.

همون لحظه گوشیم زنگ خورد یکی از دوستان سابق بسیج بود گفت فلانی  یه کاروان داریم واسه کربلا میای بریم؟؟

....

دلمو حسابی اماده کرده بودم  که تا چند وقت دیگه ماهم کربلایی میشیم،گذشت وگذشت تا چند هفته قبل سفر ،که حرام زاده های داعشی وارد عراق شدن و مرز بسته شدوسفر ماهم کنسل .

ولی  خوبه حالم ،نرفتم ولی دلم رفت.

ما موندیم و گفتن یه

آخ حسین

۳۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۰۳:۱۰
Sara293